ماجرای من و بختم و اجل
الان درست نیمه شبه/دلم دچار یک تبه
تواتاقم روی تختم/روبروم نشسته بختم
رنگ وروش تیره وتاره/ازچشاش غصه میباره
من میگم بسه سیاهی/اون میگه آخر راهی
راهی که میره جهنم/آخره غصه و ماتم
من میگم تو رو نمیخوام/دیگه من باهات نمی ام
میگه قسمتت همینه/اجلت تو کمینه
پشت در سیاهی دیدم/از ته دل آهی کشیدم
یه دفه یکی اومد تو/آخ چقد لاغر و بد رو
گف نگابکن به چشمام/دستاتو بده به دستام
زود پاشو بریم از اینجا/رسیده آخر دنیا
میگم هنوز جوونم/من میخوام اینجا بمونم
میگه عمر تو تمومه/دیگه تو نیار بهونه
بلند شدم از رو تختم/نگا کردم روی بختم
گف برو چاره ت همینه/آخره خط تو اینه
یه دفه ازخواب پریدم/دور وبرم چیزی ندیم
همه جا امن و امان بود/...............................
طبق معمول آخرین مصرع از شما.....
منتظر نظرات شما هستم.....درامان خدا.......
ل ماهی مشکی