ماجرای من و بختم و اجل

الان درست نیمه شبه/دلم دچار یک تبه

تواتاقم  روی تختم/روبروم نشسته بختم

رنگ وروش تیره وتاره/ازچشاش غصه میباره

من میگم بسه سیاهی/اون میگه آخر راهی

راهی که میره جهنم/آخره غصه و ماتم

من میگم تو رو نمیخوام/دیگه من باهات نمی ام

میگه قسمتت همینه/اجلت تو کمینه

پشت در سیاهی دیدم/از ته دل آهی کشیدم

یه دفه یکی اومد تو/آخ چقد لاغر و بد رو

گف نگابکن به چشمام/دستاتو بده به دستام

زود پاشو بریم از اینجا/رسیده آخر دنیا

میگم هنوز جوونم/من میخوام اینجا بمونم

میگه عمر تو تمومه/دیگه تو نیار بهونه

بلند شدم از رو تختم/نگا کردم روی بختم

گف برو چاره ت همینه/آخره خط تو اینه

یه دفه ازخواب پریدم/دور وبرم چیزی ندیم

همه جا امن و امان بود/...............................

 

طبق معمول آخرین مصرع از شما.....

منتظر نظرات شما هستم.....درامان خدا.......

              ل  ماهی مشکی

شروع یه عشق

جند هفته ایه که با یه دختر خانمی آشنا شده ام

 که ترکه...

اهل آذربایجان غربیه...هم استانیمه

اما اهل خویه..خوی

اسمش هم ش...یعنی شیدا..

ترم بالایی منه...ترم ۲ هنرهای سنتی...

مثه اینکه آروم آروم دارم عاشقش میشم...

اما فکر کنم از من بزرگتر باشه...

اما دله دیگه...

علاقه مندش شده ام...

امیدوارم خدا یه جایی تو سرنوشتمون

مارو به هم گره بزنه...

امیدوارم...

 

فاجعه ای دوباره

 

خدایا....بازم.....

وقتی شنیدم آقای ناصر عبدالهی تو کما هستند...خیلی دلم سوخت..

بعد از بستری آقای بابک بیات...

یه عضو دیگه از خانواده ی موسیقی ایران دچار کسالت شده

که امیدوارم خلیی زود به خانواده اش بپیونده...

خدایا این آرزوی و خواسته تمام ملت ایرانه ...ناصر ما رو  زود شفا

بده...خدایا............

 

استاد بیات

البته الان شنیدم که استاد بیات درگذشت

واقعا" حیف شد

موسیقی پاپ بیشتر مدیون ایشون بود و هست